كاش مي دانستم...

كاش مي دانستم...

((...كاش مي دانستم چيست

آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاريست...))

كاش مي دانستم اين را نيز

كه براي من، تو در آنجا چه ها داري...

گاه كز شور و طرب خاطر شود سرشار

مي توانم ديد

از حريفان نازنيني كه تواند جام زد بر جام

تا از آن شادي به او

سهمي توان بخشيد؟

شب كه مي آيد چراغي هست؟

من نمي گويم بهاران،

شاخه اي گل در يكي گلدان

يا چو ابر اندهان باريد، دل شد تيره و لبريز

ز آشنايي غمگسار آنجا سراغي هست؟

قسمتي از سروده ي‌‌ - منزلي در دور دست - مهدي اخوان ثالث


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد