حكايت ضربالمثل «هركه بامش بيش، برفش بيشتر»
اين ضربالمثل را معمولا در مورد افرادي به كار ميبرند كه به لحاظ مكنت، جايگاه و مقام مادي و معنوي در مكان رفيعي باشند. آن هم در زماني كه اين افراد از زيادي سختيها در زندگي و يا كار و ... گله داشته باشند.
حال ببينيم چه داستاني در پس اين ضربالمثل قرار دارد؟
ميگويند كه در روزگاران قديم پادشاهي بود كه در اثر بيماري در مي گذرد. قبل از مرگ وصيت ميكند چون وارث و جانشيني نداشته، فرداي آن روز اول كسي كه وارد شهر شد را بر جايگاه قدرت بنشانند و او را پادشاه جديد شهر معرفي كنند.
فرداي آن روز مردم و امرا دستور شاه درگذشته را بر سر ميگذارند و گدايي را كه در تمام عمر تنها اندوختهاش خرده پولي بوده و لباس كهنهاي، به عنوان شاه معرفي ميكنند و او را بر تخت پادشاهي مينشانند.
روزها ميگذرد و اين گدا كه حالا شاه شده و البته معتبر، بر تخت مينشيند و امور را اداره ميكند. تا اينكه برخي از اميران شهر و زيردستانش سر ناسازگاري با او بر ميدارند و با دشمنان دست به يكي ميكنند و شاه تازه هم كه توان مديريت امور را از كف داده، بخشي از قدرت را به آنها واگذار ميكند.
روزي يكي از دوستان ديرينش كه از قضا رفيق گرمابه و گلستانش بود، وارد شهر ميشود و ميشنود كه رفيقش حال پادشاه آن ديار است. براي تجديد ديدار و البته عرض تبريك نزد او ميرود.
پادشاه جديد در پاسخ تبريك و تعريف و تمجيد دوستش ميگويد: اي رفيق بيچاره من، بدان كه اكنون حال تو بسيار از من بهتر است. آن زمان غم ناني داشتم و اينك تشوش جهاني را بر دوش ميكشم. سختيها و رنجهاي بسياري را متحمل گشتهام.
و در اينجاست كه رفيق ديرينش ميگويد: هركه بامش بيش، برفش بيشتر.
- دوشنبه ۳۰ فروردین ۹۵ | ۱۷:۲۶
- ۳ بازديد
- ۰ نظر