بزرگترين و مجهزترين هتل ايران در تهران افتتاح شد

هتل اسپيناس پالاس، بزرگترين هتل پنج ستاره ايران همزمان با شب ميلاد پيامبر اكرم(ص) با حضور اسحاق جهانگيري معاون اول رئيس‌جمهور و مسعود سلطاني‌فر رئيس سازمان ميراث فرهنگي، صنايع دستي و گردشگري افتتاح شد.  

 اين هتل كه مساحت آن ۷۵ هزار متر مربع است در ۲۶ طبقه ساخته شده كه اوايل امسال پرونده آن در شوراي شهر تهران به خاطر چهار هزار و ۷۷۰ متر تراكم اضافه باز شد كه پس از توضيحات قاليباف شهردار تهران و وساطت مسعود سلطاني‌فر، معاون رييس‌جمهور خرداد ماه امسال پرونده آن بسته شد.

اين هتل پنج ستاره كه در ارتفاعات شمال غرب تهران ساخته شده از حدود يك ماه پيش بهره‌برداري شد. زمان برگزاري سومين اجلاس سران مجمع كشورهاي صادركننده گاز كه به عنوان محل اقامت پوتين و هيات همراهش انتخاب شد. 


نگار ۲ ساله به خاطر كتك هاي پدرش درگذشت +تصاوير

نگار دوساله كه از سوي پزشكان معالج اميدي به زنده ماندنش نبود با رضايت مادرش دو كليه و كبدش را در بيمارستان مسيح دانشوري تهران به بيماران نيازمند اهدا كرد.  

نكته جالب اين اتفاق اين بود كه پيكر نگار در قطعه نام آوران بهشت زهرا (س) آرام گرفت.نگار به خاطر ضرب و شتم پدرش دچار مرگ مغزي شده بود. 


ز احمد تا احد يك ميم فرق است

ولادت حضرت محمد «ص»

حضرت محمد (ص) در عام الفيل به سال 570 ميلادي در روز جمعه 17 ربيع الاول قدم به عرصه اين جهان خاكي نهاد و با وجودش عالمي را از جهل و گمراهي نجات بخشيد. او عرش نشيني بود كه با فرش نشينان همراه گشت تا آنان را هم با خود به عرش ببرد.

ز احمد تا احد يك ميم فرق است

جهاني اندر اين يك ميم غرق است 


وجه صادق را، جمال مصطفى را بنگريد

 ولادت امام جعفر صادق (ع) 

امام صادق(عليه السلام) در هنگام طلوع فجر روز جمعه 27 ربيع الاول سال 83 هـ ق در شهر مقدس مدينه به دنيا آمدند، پدر آن بزرگوار حضرت امام باقر(عليه السلام)، و مادر آن بزرگوار امّ فروه دختر قاسم بن محمد بن أبى بكر بودند.

باده نوشان مِى قالوا بلى را بنگريد
وجه صادق را، جمال مصطفى را بنگريد


نه مهر فسون ، نه ماه جادو كرد

 اكنون دل من شكسته و خسته ست

ما چون دو دريچه ، رو به روي هم
آگاه ز هر بگو مگوي هم
هر روز سلام و پرسش و خنده
هر روز قرار روز اينده
عمر اينه ي بهشت ، اما ... آه
بيش از شب و روز ِ تير و دي كوتاه
اكنون دل من شكسته و خسته ست
زيرا يكي از دريچه ها بسته ست
نه مهر فسون ، نه ماه جادو كرد
نفرين به سفر ، كه هر چه كرد او كرد

زنده ياد:مهدي اخوان ثالث


تصويري قابل تامل و جالب از طهران قديم و تهران امروز

تصويري قابل تامل و جالب از طهران قديم و تهران امروز 


داغ تنهايي

داغ تنهايي
آن قدر با آتش دل ساختم تا سوختم
بي تو اي آرام جان يا ساختم يا سوختم
سردمهري بين كه هر كس بر آتشم آبي نزد
گرچه همچون برق از گرمي سراپا سوختم
سوختم اما نه چون شمع طرب در بين جمع
لاله ام كز داغ تنهايي به صحرا سوختم
همچو آن شمعي كه افروزند پيش آفتاب
سوختم در پيش مه رويان و بيجا سوختم
سوختم از آتش دل در ميان موج اشك
شوربهتي بين كه در آغوش دريا سوختم
شمع و گل هم هر كدام شعله اي در آتشند
در ميان پاكبازان من نه تنها سوختم
جان پاك من رهي خورشيد عالمتاب بود
رفتم و از ماتم خود عالمي را سوختم 

زنده ياد: رهي معيري


دختران معتاد زيرآوار تنهايي و درد/هويت ترك خورده پايتخت و چشمان منتظر محبت+ عكس

 ميان‌ كارتون‌خواب‌هاي بوستان محله حقاني، زنان ودختران و پسران جواني به چشم مي‌خورند كه دغدغه درس و دانشگاه ندارند و كار با آبرو و خانه برايشان بي معني است.اما وقتي چشمانشان به دوربين مي‌افتد با چشماني از حدقه بيرون زده، توبيخت مي‌كنند كه از چه عكس مي‌گيري، ما آبرو داريم،ما زن و بچه يا شوهرداريم.

 طنين ياس، واقعيت تلخ و غمبار محله هرندي در تهران اين روزها به عنوان فاجعه‌اي دردناك از جمله آسيب‌هاي اجتماعي است كه بارها كم و بيش در مورد اين آسيب گفته‌ و شنيده بوديم، اما اين اولين بار است و باورش هم سخت است كه شاهد چنين وقايعي تلخ آن هم پيش روي مردم و مقابل چشم آنها باشيم. 

اينجا براي مجرم و معتاد ترس و دلهره‌اي نيست، خلافشان شب و روز و ساعت نمي‌شناسد فقط ترس و دلهره‌اش براي ساكنان اين منطقه و بچه‌هاي پاك و معصومي است كه هر روز مجبورند اين مسير را از مدرسه تا خانه طي كنند. حضور دختران و زنان جوان در اين پارك واقعاً دردناك و تأسف برانگيز است.

كافي است اگر ترسي نداريد سري به دروازه غار و پارك حقاني بزنيد، محلي كه اين روزها نقل همه محافل شده از صدا و سيما گرفته تا رسانه‌هاي مكتوب.

اعتياد و فساد و قماربازان هفت خط همگي در اينجا به خط شده‌اند، متأسفانه اين روزها دبوار هويت و اصالت برخي محله‌هاي پايين شهر و قديمي ترك خورده است، محله‌هايي با اصالت كه ديگر نمي‌توان آن را به نام"چاله حصار"، " گود معصومي"، "حسام چال" و "گود زنبورك خانه" شناخت. اينجا محله شيخ رجبعلي خياط است. اينجا محله شيهد هرندي و هرندي‌هاست، محله مرحوم شهيد نواب صفوي است. از بازار تا عودلاجان و پامنار تا هرندي و دروازه غار هويت طهران است، شناسنامه طهراني‌هاي اصل و مذهبي است.

گرچه اين روزها حال و هواي اين محله‌ها را غبار درد و دود فراگرفته است اما هنوز نشانه‌هاي هويت اسلامي و ايراني‌اش از لابه لاي ديواره‌هاي گچ مرده‌اش پيداست، هنوز هم در اين محله پرچم و بيرق بزرگترين و قديمي ترين هيآت‌هاي عزاداري طهران برافراشته است.

هنوز هم براي نجات و حفظ اين ارزش‌ها و قداست‌ها، فرصت در اختيار داريم، نبايد بگذاريم اين محله‌ روزهايش روزهاي پرهياهو و شب‌هاي گردمرگ گرفته‌اش بيش از اين رو به تخريب و خالي شدن از سكنه برود. هنوز هم مي‌توان، ياوري براي دختران جواني بود كه براي تهيه دوا، تن به خودفروشي دهند، هنوز هم مي‌توان دستان سرد و نياز به محبت زنان تنها و مطلقه را گرفته و از منجلاب فساد و اعتيادي كه در آن فرو رفته اند، نجات داد، هنوز هم مي‌توان به مادري كه فرزند 2 ساله‌اش را بخاطر اعتياد به هروئين و شيشه از دست داده، كمك كرد و فرزندش را به او برگرداند، زنان و دختران جوان معتاد نبايد شب را در گرم‌خانه‌ها و روز را در خماري و نشئگي و دود و سرماي بي‌محبتي سپري كنند.

زناني كه خود ساقي مواد مي‌شوند، زناني كه دختران جوان‌تر را مهياي خودفروشي مي‌كنند، زناني كه در پي نجات اقوام نزديك خود به اين محله‌ها مي‌آيند، همه منتظر يك نگاه، منتظر يك فرصت دوباره و منتظر يك ناجي و حامي هستند.

 

صبح تا غروب در پارك هرندي

صداي تردد موتور سيكلت‌ها و قيقاژ آنها در پارك حقاني يك لحظه قطع نمي‌شود. دو ترك سوار موتور هستند و ساقي مواد مي‌شوند، لا به لاي معتادان مي‌چرخند و مواد آنها را تأمين مي‌كنند.

سايه سنگين نگاهشان را حس مي‌كنيم، ترس و دلهره‌ايي برجانمان افتاده است، كسي از مسئولان شهرداري و شوار يار محله همراهمان نيست، سعي كرديم با ظاهري ساختگي وارد پارك هرندي شويم،البته راننده جوان سايت را نيز با خودمان برديم كه اگر مشكلي پيش آمد كمكمان كند، حال بماند كه او همان دقايق اوليه كه با يك زن جوان كه سر و صورتش زخمي و خون آلود و با آرايشي بي سليقه صحبت مي‌كردم ميدان را ترك كرد! البته از حرف‌هايش يك كلمه هم نفهميدم. شنيده بودم وقتي كه توهم مي‌‌زنند، حرف‌هاي نامربوط زيادي مي‌زنند! ولي از نزديك چنين صحنه‌ و صحنه‌هاي دلخراش ديگري را نديده بودم.

پايپ، شيشه، هروئين، زرورق(دواوگرت) به قول خودشان هر چي مي‌خواستند برايشان مهيا است! زن جوان روي پله يكه و تنها منتظر ساقي سوارش نشسته بود.

خيابان‌ها ساكت هستند، هنوز كمر روز نشكسته است، عقربه‌ها ساعت 9 صبح را نشان مي‌دهند، تكاپويي در گذرهاي قديمي و سالخورده محله هرندي ديده نمي‌شوند.

خانه‌هاي فرسوده تو سري خورده كنار هم بدقواره بالا رفته‌اند و تنها گاهي صداي پرهياهوي گاري دستي كارگران افغاني به سكوت كوچه‌ها خط مي‌اندازد.

كمي آن سوتر اما در حاشيه بزرگ‌ترين بوستان اين پهنه رفت و آمدهاي بيشتري به چشم مي‌خورد، ورودي بوستان خلوت‌تر به نظر مي‌رسد، همزمان با ورود ما وانت آبي رنگي غذا براي كارتن خواب‌ها و معتادان آورده است، همه گرسنه هستند، يك ظرف غذا با قاشق يك بارمصرف در دست دارند، عدس پلو است يكي از آنها به ما نزديك مي‌شود، سياهي پشت دستانش در سفيدي ظرف يك بار مصرف خيلي توي ذوق مي‌زند و گم مي‌شود.

با دهان پُر و دندان‌هاي خرابش شروع به صحبت مي‌ند، طلبكارانه مي‌گويد: ( براي چه اينجا آمده‌ايد؟ چه كار داريد؟ ) ابتدا مي‌گوييم براي ساخت يك مستند آمده‌ايم و مي‌خواهيم مشكلات شما را بشنويم. چند نفر غذا به دست دور ما حلقه مي‌زنند، مي‌گويند: ما مشكلي نداريم، كار داريم ( ضايعات فروش و زباله فروش) هستيم و غذا هم كه داريم، فرد ديگري كه خود را ميثم معرفي مي‌كند، جلو مي‌آيد و يك دسته اسكناس از جيبش در مي‌آورد و مي‌گويد: 29 ساله‌ام، ببين اين همه پول دارم، پدر و مادرم خارج هستند، زن و بچه‌ام مسكو هستند، آنها برايم پول مي‌فرستند، در ضمن در جنت آباد خانه‌دارم، اجاره مي‌گيرم، مشكلي نداريم!! بهتر است جايي ديگر براي ساخت برنامه تان برويد.

سعيد بچه همدان 30 ساله است، 15 سالگي ازدواج كرده و سال‌هاست كه مواد مصرف مي‌كند، او معتقد است با اين وضع نمي‌توانيم با كسي صحبت كنيم، يعني كسي حاضر به گفت وگو با ما نمي‌شود به عنوان بلد همراهمان مي‌شود حضور او در كنار ما حكم تأييد و پذيرش‌مان از سوي معتادان بوستان حقاني است كه تعدادي در نشئگي هستند و حال و ناي حرف زندن ندارند و تعدادي هم خمارند نمي‌توانند يا نمي‌خواهند حرفي بزنند.

در گوشه‌اي از پارك خيلي‌ها تازه از خواب بيدار شده‌اند، با جان و تن خماري كشيده چندان به صرافت كنجكاوي درباره حضور بي‌دليل ما در آنجا نمي‌شوند. برخي‌ها روي تكه فرشي كهنه و موكتي سوخته يا پتويي سوخته و غبارگرفته و نم‌‌آلود، چرت مي‌زنند، حلقه‌هاي كوچك و بزرگشان پيش پاي ما كنار ما و مقابل چشمان مان در حال استعمال انواع مواد مخدر هستند،برخي با زر ورق‌ها بازي مي‌كنند و مشغول مهيا كردن كشيدن مواد افيوني مي‌شوند و البته ما را با نگاه‌هاي خسته برانداز مي‌كنند. اما از جاي‌شان جُم نمي‌خورند!!

در همان دقايق اوليه چشم‌مان به همه جور آدمي در آنجا افتاد، يعني همه جور آدمي بين‌شان پيدا مي‌شد از افراد كيف سامسونت به دست و كاپشن چرم پوشيده تا پيرمردهاي خنزر پنزري فروش و زنان و دختران جوان و ميانسالي كه به دنبال مشتري و تهيه مواد از اين سوي چمن به آن سوي چمن بوستان و بخش انتهايي آن كه ما حتي جرأت رفتن به آنجا را نداريم، كشيده مي‌شوند.

ديدن بچه‌هاي 9 و 8 ساله چاي فروش هم در اين فضا ديگر جاي تعجب ندارد حتي ديدن چادرنشيناني كه با يك نايلون و يك تكه پارچه و دو تا نخ و كِش سرپناهي براي خود درست كرده‌اند و ردي از سياهي و دود آتش تخته پاره‌ها براي ديوارهاي بوستان حقاني به جا مانده، هم جاي تعجب ندارد، چون اينجا قبح همه چيز ريخته شده است. ديوارهايي كه گُله به گُله  از آتش روشن كردن‌هاي روزانه و شبانه معتادان سياه شده است و ته مانده غذاهاي نيمه خورده گوشه و كنار زيراندازهاي پاره و حتي كنار پياده‌روها... همه حاكي از درد و  رنجي است كه وقتي قدم در اين پارك مي‌گذاري به عينه مي‌بيني و تو را ساعت‌ها كه نه حتي روزها و شب‌ها به فكر وا مي‌دارد.

بوستان‌هاي محله هرندي مثل جزيره‌اي جدا از شهر با سكنه‌اي از معتادان است كه سقف بالاي سرشان آسمان است و فرش زير پايشان تكه پارچه‌هايي كه از گوشه و كنار شهر براي خود ست و پا كرده‌اند. اعياني‌ترين زندگي‌ها در اين جزيره، زندگي كارتون‌ خواب‌هايي است كه چادري رنگ و رو رفته دارند و پتويي تازك و كهنه و اكثراً سوخته از دود سيگار و آتش و مواد...  

در ميان كارتون‌خواب‌هاي بوستان محله حقاني، زنان و دختران و پسران جواني به چشم مي‌خورند كه فرش زيرپايشان به دست چمن خيس خورده ي اين بوستان‌هاست. افرادي كه دغدغه درس و دانشگاه ندارند و كار با آبرو و خانه برايشان معني ندارد. هر چند كه وقتي چشمانشان به دوربين مي‌افتد با چشماني از حدقه بيرون زده جلو مي‌آيند و تو را توبيخ مي كنند كه از چه عكس مي‌گيري، ما آبرو داريم، ما زن و بچه يا شوهر داريم و ...

اين منطقه آزاد اعتياد است، اهالي محله هرندي به اين موضوع اشاره دارند و گله‌مند هستند و بعضا از اينكه الان بگويند اهل محل هرندي هستند خجالت مي‌كشند از اينكه در بوستان هرندي، خريد و فروش مواد مخدر و استعمال آن و پيدا كردن پايپ، شيشه و مواد مثل آب خوردن است.

بايد شرمسار بود، گوشه و كناري از اين بوستان‌ها نيست كه به دست اين افراد فتح نشده باشد و به راستي مسئولان مربوطه چه تدبيري انديشيده‌اند؟!

مهمانان متجاهر و ناخوانده در پايتخت

مهمانان ناخوانده محله هرندي اغلب مسافران و مهاجران شهرهاي دور و نزديك هستند، خانواده‌هايي كه به بهانه دوا و درمان يا پيدا كردن كار پا به تهران گذاشته‌اند و حالا كه نمي‌توانند با اندك پس انداز داشته و نداشته‌شان خانه‌اي اجازه كنند و زندگي‌شان را بچرخانند، براي فرار از بار مشكلات و بخاطر عدم همراهي همسرانشان با يك يا دو بچه گوشه‌اي از اين بوستان چادر زده‌اند يا گوشه‌ دنجي در خماري و نشئگي شب را به روز و روز را به شب سپري مي‌كنند.

آدم‌هايي كه سر كلاف زندگي را گم كرده‌اند و حالا كه دست به دست سيگار و اعتياد و دود و مواد داده‌اند، روي برگشت به خانه و شهر خود را هم ندارد، البته اگر دستي به سويشان دراز شود و آنها را از منجلاب بيرون آورد و كاري به آنها بدهد، هرگز آن را رد نمي‌كنند و فقط نيازمند اين هستند كه يك حامي از اول تا آخر با آنها باشد.

سعيد از همين تيپ آدم‌هاست او هم روزي در شهر و ديارش سرو ساماني داشت و امروز به دليل بيكاري، زن و بچه‌اش از او جدا شدند، او در يك توليدي لباس مردانه خياطي مي‌كند، به دليل مشكلات زندگي براي فرار بار مشكلات به اعتياد پناه برد و بالاخره سر از زندان در آورد. در برابر سؤالم كه چرا ترك نمي‌كني؟ در حالي كه اشك چشمانش پهناي صورت آفتاب سوخته‌اش را گرفته است، مي‌گويد: 13 بار ترك كردم اما وقتي، پاك بيرون آمدم نه سرپناهي داشتم و كاري و زن و فرزندي كه به آن دلخوش شوم... الان هم دوست دارم ترك كنم به شرط آنكه پس از پاك شدن كاري داشته باشم تا بتوانم پيش زن و بچه‌ام سرم را بالا بگيرم. اين حرف تنها سعيد نيست، ميثم، علي اصغر، ابراهيم  و محمد هم حرفشان اين است.

با آمدن خانمي به اسم حسيني با صحنه‌ و مطالبه‌اي متفاوت رو به رو مي‌شوم؛ او مي‌گويد: (خبر حضور شما را از بچه‌ها شنيدم، خواهرم بانو داخل استخر ( بدون آب ) زير آن چادر منتظر شماست كه با شما به كمپ بيايد و ترك كند. ) فرصت رفتن پيش بانو را نداريم اما شماره تماس همكارم را مي‌گيرد تا با يك كمپ براي ترك او و ديگر دوستانش هماهنگي‌هاي لازم را انجام دهيم.

اينجا چشمان منتظر سو سو مي‌زند

اينجا خيلي‌ها منتظر يك تلنگر، منتظر يك فرصت دوباره، منتظر يك زندگي هستند، منتظر دستي گرم و حمايتگر هستند تا دست خالي و سردشان را بفشارد.

سولماز 21 سال دارد، آرام و سر به زير، نگاهش به زمين دوخته شده است، مادرش از دنيا رفته و با پدرش زندگي مي‌كند، معصوميت از دست رفته از چهره‌اش مي‌بارد ولي براي تهيه مواد در اينجا به هر كاري دست مي‌زند.

وقتي به او مي‌گويم چه شد كه به اين راه كشيده شدي، مي‌گويد: خواهرم دندان درد داشت او مواد مي‌كشيد و من هم مواد مي‌كشم.!

تا دوم ابتدايي درس خوانده و به خاطر اعتياد به مدرسه نرفته است و سه ، چهار سالي است كه در اين پارك رفت و آمد مي‌كند.

به او مي‌گويم: چرا ترك نمي‌كني؟ مي‌گويد:«وقتي پدر و خواهرم مواد مي‌كشند؛من مي‌توانم سالم باشم؟يك بار به كمپ رفتم ولي وقتي خانواده معتادند من چگونه مي‌توانم سالم باشم؟ »

در همين حين با يك خانم ديگر كه اهالي اين پارك او را به نام " مادر " مي‌شناسند آشنا مي‌شويم. مي‌گويد: دو فرزند دختر دارم، يكي دانشجو و ديگري وكيل است، او مي‌گويد: من سال هاست كه پاك شده‌ام و به اين بچه‌ها و جوانان كمك مي‌كنم. اينكه مأموران اين بچه‌ها را كتك مي‌زنند تا ترك كنند نتيجه معكوس مي‌دهد، او كه خود را يك پاك شده معرفي مي‌كند، مي‌گويد: « 12 سال معتاد بودم، 4 سال است كه پاك شده‌ام.» به او مي‌گويم: پس اينجا چه مي‌كني؟ « با دستش رو به سولماز و ديگر دختران جوان اشاره كرده و مي‌گويد: بايد يكي مراقب آنها باشد و به آنها سر و سامان دهد و كار آنها را درست كند.» ابتدا دقيقا متوجه نمي‌شوم كه چه مي‌گويد اما الان مي‌شود حدس زد كه نقش او در اينجا چيست.

اشتغال وصيتي براي درمان معتادان

اقبال شاكري رئيس كميسيون عمران شوراي اسلامي شهر تهران در مورد راهكار جمع آوري معتادان براي كاهش مسئله اعتياد بر اين باور است كه تا اشتغال ايجاد نشود چرخه ساماندهي محله هرندي تكميل نمي‌شود. نكته‌اي است كه همه معتادان در پاسخ به اينكه چرا ترك نمي‌كنيد به آن اشاره مي‌كردند و مي‌گفتند خوب مشكل ما اين است كه پس از ترك، كاري نداريم كه انجام دهيم و دوباره ناخودآگاه سر از اينجا در مي‌آوريم.

شاكري در ادامه توضيح مي‌دهد كه: سالانه 2 ميليون و 600 هزار نفر به بيكاران اضافه مي‌شود و تنها دولت مي‌تواند براي 600 تا 800 هزار نفر شغل ايجاد كند و در مقابل هر سال 2ميليون نفر به بيكاران اضافه خواهد شد. پس بايد كارهايي از جمله دور كاري در محله هرندي اتفاق بيفتد تا بتوانيم نسبت به اشتغال اين افراد كاري انجام دهيم.

رحمت الله حافظي رئيس كميسيون سلامت شوراي شهر تهران هم معتقد است كه بايد معتادان را جذب كنيم نه جمع آوري و پاكسازي.

مهدوي در ادامه مي‌گويد: مشكلات آسيب‌هاي اجتماعي طي چند سال گذشته نه تنها كاهش نيافته بلكه افزايش يافته است. موضوع اعتياد و آسيب‌هاي اجتماعي ناشي از آن در حال حاضر آنقدر علني شده كه ديگر كسي نمي‌تواند آن را انكار كند. حال در اين شرايط لازم است متوليات امر در اين زمينه با همكاري همه جانبه و جدي مشكلات را مطرح و براي آن راهكار ارائه كنند.


درختي كه پسر حضرت نوح در يزد كاشت + تصاوير

 سرو چهار هزار ساله كه به دست پسر حضرت نوح(ع) كاشته شده، سرسبز و شاداب در پهناي كوير يزد در شهرستان ابركوه مقاوم و استوار است.

به گزارش افكارخبر،سرو (نگين سبز) چهار هزار و پانصد ساله ابركوه، با گذشت ۱,۶۴۲,۵۰۰ روز از عمر خود، سرسبز و شاداب در پهناي كوير يزد در شهرستان ابركوه مقاوم و استوار است و جهانيان را شگفت زده كرده است.دانشمندان و كارشناسان داخلي و خارجي، از اين درخت به عنوان كهنسال ترين درخت جهان ياد مي كنند و مي گويند: ديدن اين درخت براي هر كسي جالب و شگفت آور است. اخيراً دانشمنداني از ژاپن و روسيه از اين درخت ديدن كردند و عمرش را تا هشت هزار سال برآورد كرده اند. پيشتر "الكساندر روف" دانشمند روسي، عمر آن را به ۴۰۰۰ تا ۴۵۰۰ سال برآورد كرده بود.

"حمدالله مستوفي" هم در كتاب "نزهت القلوب" كه به سال ۷۴۰ هجري قمري تاليف شده است، درباره اين سرو آورده است: در آنجا سروي است كه در جهان شهرتي عظيم دارد چنانچه سرو كشمير و بلخ، شهرتي داشته و اكنون اين از آن بلندتر و بزرگتر است. برخي مورخين معتقدند: نهال اين درخت را "يافث” پسر نوح كاشته است.


خاطره اي از استاد بهمن بيگي

خاطره اي از استاد بهمن بيگي(پدر آموزش و پرورش عشاير ايران)

شب زمستان بود و باران به شدت مي باريد ناگهان درب منزل من به  صدا درآمد پشت سر هم به در مي كوبيد ديدم پشت درب پسر ده ساله اي ايستاده و مانند موش آب كشيده بود خيس و لرزان و  از شدت سرماقادر به تكلم نبود اورا به درون منزل آوردم و پس از چند دقيقه نامش را پرسيدم گفت من پسر فلان ياغي معروف هستم ...ياغي معروفي كه تحت تعقيب حكومت بود و حكم تيرش را داشتند...من جا خوردم گفتم پسرك چرا اينجا آمده اي برايم مايه دردسر مي شوي ..گفت من راه پدرم را دوست ندارم مي خواهم معلم شوم نه ياغي ...قانع شدم با استفاده از نفوذم اجازه تحصيلش را گرفتم پدرش را كشتند ولي او يك دانش آموز نمونه و يك معلم خوب شد .
در جشن ساليانه مدارس سيار او بالاي سن آمد و از من تعريف كرد و گفت
...اگر بهمن بيگي نبود شايد الان من يك ياغي بودم
ناگهان دختر خانمي از ته سالن فرياد زد:
شايد اگر  آن زمان كسي بود پدرت يك معلم خوب بود نه يك ياغي...
و من گريستم..